یک روایت از آخرین روزهای بهرام بیضایی در ایران

آخرین بار او را در خانه‌اش در آجودانیه دیدم. ملاقات نه چندان شادی بود. مقدمات سفرش را چیده بود و کاملاً دل‌خسته بود. تئاترش از صحنه برچیده شده بود، با اینکه به شدت مورد استقبال قرار گرفته بود. به توقیف آثارش از همان سال ۵۸ عادت کرده بود و این روند بعدها مدام تکرار شد.

به نقل از آماج، مهرداد حجتی در یادداشتی با عنوان «بیضایی، هنرمندی برگونه اساطیر» در روزنامه اعتماد نوشت: «همین دیروز سالگرد تولدش بود. عادت کرده‌ایم انسان‌های بزرگ را نامیرا تصور کنیم، جاودانه. بیضایی برای من این گونه بود. از همان کودکی که با کتاب داستان «حقیقت و مرد دانا» او آشنا شدم. کتاب را کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر کرده بود، با نقاشی‌هایی از مرتضی ممیز. همچنین فیلم کوتاه «امو سبیلو» و فیلم نیمه‌بلند «سفر» با موسیقی فولکلور ترکمن، همه مرا جادو کردند.»

او در آثارش، از جمله «رگبار»، «کلاغ»، «چریکه تارا»، «مرگ یزدگرد»، «باشو غریبه کوچک»، «شاید وقتی دیگر»، «مسافران» و «سگ‌کشی»، همیشه حضور داشت. مهرداد حجتی می‌گوید: «هنگامی که فیلمنامه «شاید وقتی دیگر» را نوشته بود، در جمعی گفته بود: دیگر داشت فیلمسازی از یادم می‌رفت. این فیلمنامه را فقط برای اینکه اجازه بدهند فیلم بسازم نوشتم، اما بابت همین هم آزارم دادند. بیش از ۲۰ بار مجبور به بازنویسی‌اش کردند!»

حجتی در پایان تاکید می‌کند: «او صادق‌ترین هنرمند روشنفکری بود که می‌شناختم؛ هرگز دروغ نگفت، هرگز تملق نگفت و هرگز سر خم نکرد. او از همان ابتدا سربلند زندگی کرد، سربلند کار کرد و سربلند از دنیا رفت. با درگذشت او، کمر هنرهای نمایشی ایران شکست. جاودانه مرد باشکوه سینما و تئاتر ایران، اسطوره‌شناسی که خود به اساطیر می‌مانست. یادش گرامی.»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

18 − یک =

آخرین اخبار آماج

ترند ترین

آخرین مقالات آماج

ویدیو ها